خودکشی به سبک فرانسوی: کین توزی تمدنی، نافهمی امنیتی
سعید سالاری
••••• دوشنبه 28 تیر 1395 — 14:41
از میان کشورهای اروپایی، انگلیس، فرانسه و اسپانیا و همچنین پرتغال و هلند سابقه استعماری بیشتری از دیگر دول هم قاره ای خود دارند که از میان این پنج کشور، در انتهای عصر استعمار کلاسیک تنها دو دولت انگلیس و فرانسه بقای قدرتمند خود را ادامه دادند.
از ژانویه و نوامبر سال 2015 با کشته و زخمی هایی بالغ بر پانصد تن در فرانسه چیزی نگذشته که بار دیگر و به شیوه ای متفاوت، نزدیک به دویست تن در شهر نیس فرانسه به خاک و خون کشیده می شوند. شاید برای هر شنونده ای این سوال پیش آید که چرا این وقایع با نسبتی بیشتر از دیگر کشورهای هم رده اروپایی مانند آلمان، انگلیس و ایتالیا بر سر فرانسه می آید؟
نگاه تاریخی برای ما آشکار می کند که با پایان روند استعمار کلاسیک از جانب اروپایی ها و آن هم به سبب بیداری ملل و مقاومت هزینه ساز برای مستعمرین، دولت های سلطه گر اقداماتی هر چند ناموزون و صوری برای از دست ندادن پایگاه اسمی خود در آن سرزمین ها به صحنه اجرا در آورند، تا هم عرصه ای برای آینده اقتصادی داشته باشند و هم اینکه از جریان گرفتن خشم و کین عدالت خواهانه ملل ستمدیده، منافع خود را دور نگهدارند.
از میان کشورهای اروپایی، انگلیس، فرانسه و اسپانیا و همچنین پرتغال و هلند سابقه استعماری بیشتری از دیگر دول هم قاره ای خود دارند که از میان این پنج کشور، در انتهای عصر استعمار کلاسیک تنها دو دولت انگلیس و فرانسه بقای قدرتمند خود را ادامه دادند.
تاریخ به قدر کافی سبعیت و بی رحمی این استعمارگران را در مستعمره هایشان بصورت روایی، شفاهی و یا رسانه ای نشان داده است، لیکن در عصر پسا استعمار بنای غالبشان همانگونه که در نمونه های مختلفی نشان داده اند، بیشتر، نو چهره سازی از خود و نهایتا انداختن ادامه چالش به گردن عنصر دیگر بود. امری که اینچنین در مورد فرانسوی ها، بویژه در سالیان اخیر آن هم با وجود جنایات ماندگارترشان، صدق نمی کند. حتی رفتار انگلیسی ها تا اندازه ای نشان داده که تطهیر چهره بریتانیا و پرهیز از چنگال کشی مستقیم، اولویت ویژه ای برایشان دارد.اما در مقابل، گزارش ها نشان می دهد که گویی فرانسوی ها سیاست فراملی خود را بر هجوم سخت و نرم بدون پنهانکاری همراه با نگاهی غارتگرا بویژه بر تصرفات دوره های گذشته خود استوار کرده اند.
شاید با حملات مستقیمشان در سالیان اخیر به برخی کشورهای شمال آفریقا، هنوز امیدی به بازگشت عصر استعمار کهن دارند! برای نزدیکی به این گزاره، کافی است یک رفتارسنجی از آنان نسبت به مستعمره های قبلیشان در جریانات اخیر داشته باشیم. سوریه و الجزایر نمونه های بسیار خوبی هستند.اگر وقایع سوریه را پس از بحران داخلی پیگیری کرده باشید، حتما بخاطر خواهید آورد که در بازه ای با راه افتادن یک چالش تازه و کشیده شدن پای سازمان های بین المللی به آن بحران، بحث حمله نظامی مشترک ابرقدرتهای غربی به سوریه مطرح شد.
فارغ از اینکه طرح کننده این ایده فرانسوی ها بودند، بسیار تامل برانگیز بود آنگاه که پس از انصراف دیگر دولت ها از حمله به سوریه، فرانسوی ها بیان داشتند که خود به تنهایی این امر را به عهده می گیرند. هر قطعنامه ای نیز که علیه سوری ها به تصویب رسید، در نقش اصلی ایده پرداز و یا حامی نخست دیده می شوند. فرانسه کم کاری دیگر کشورهای مداخله گر را در رسانیدن سلاح به تروریست های غیر بومی نیز جبران کرد، آمار بیشترین اروپایی های جنگ کننده در سوریه نیز به گفته آدام شیف، از اعضای کمیته اطلاعاتی مجلس نمایندگان آمریکا، متعلق به فرانسه است. بالاخره آنها بهتر از دیگر کشورها به راه و چاه سوریه آشنا بوده و هستند!
در آن سوی دیگر و نسبت به الجزایر نیز کافی است تا به اقدامات یکی دوسال اخیر فرانسوی ها در شمال آفریقا توجه نماییم. انتخاب الجزایر در شمال آفریقا و در میان دیگر مستعمره های آن منطقه، پایبندی جدی الجزایری ها به سنت ملی اسلامی خود و سابقه پرشکوه آنها در نبرد رهایی از استعمار است. الجزایر را از برخی موارد شاید پر دردسرترین مستعمره فرانسوی ها باید خواند.
فرانسوی های در سالیان اخیر با اقداماتی همچون حمایت های سیاسی از بحران صحرای غربی، اختلاف افکنی میان الجزایر و مراکش، انجام سخنرانی های تنش زا علیه روابط منطقه ای الجزایر، دخالت در مسائل قومیتی عربی-آمازیغی، حمایت های تند از گروه های مخالف حکومت، در اختیار قرار دادن رسانه و پذیرش طیف های هنجار شکن و مواردی دیگر دردسرهای زیادی برای ثبات اقلیمی و آرامش داخلی این مستعمره پیشین خود که اکنون به یک کشور قدرتمند در منطقه بدل شده پدید آورده اند. اوج ابراز کینه فرانسوی ها را می توان در توهین های اخیر به استخوان های باقی مانده رزمندگان الجزایری و تلاش های روانی برای تحقیر ملت الجزایر از طریق نشر برخی تصاویر، همزمان با سالگرد استقلال الجزایر در پنجم ژولای دانست.
البته عناوین فوق، تنها اقدامات فرانسوی ها در سالیان اخیر آن هم علیه طیف علاقه مند به اصول اسلامی و فرهنگ مقاومت نیست. اولاند نخستین رئیس جمهوری بود که با شرکت در اجلاس کشورهای عربی خلیج فارس، حمایت تسلیحاتی خود را از حمله به یمن اعلام نمود. در مسیر مذاکرات هسته ای ایران نیز، رسانه ها وزیر امور خارجه فرانسه را نماینده رژیم صهیونیستی در جلسات خواندند. بنظر ماجرای مجله فتنه ساز شارلی ابدو دیگر نیازی به واگشایی ندارد. هرچند داستان توهین به مقدسات مبنایی مسلمانان، نشان از کینه و کین توزی اصلی نسبت به اصول پایه ای این تمدن دینی است نه صرفا یک برخورد سیاسی یا منفعت گرایانه، چه پیشتر نیز، فرانسه که خود را مدعی آزادی خوانده بود، پیشگام جدی امر ممنوعیت حجاب در مدارس این کشور شد.
با همه آنچه گفته شد، شاید تنفرورزی سیاستمداران خاص یک کشور، نسبت به مردمان و آداب یک تمدن دینی آن هم بی توجه به نگاه منفعت گرایانه عجیب باشد؛ لیکن امر به مراتب شگرف تر از آن، عدم دقت در فهم مسائل امنیتی است. نمونه روشن برای این مساله، پذیرایی چند ساله از سرکردگان و اعضای گروهک منافقین است. این پدیده که در نوع خود کم نظیر و غیر قابل تحلیل است، آنگاه حیرت آور و خطرناک تر می شود که درست در اوج بحرانی های تروریستی خاورمیانه و ایضا فرانسه، این کشور فراهم کننده و امنیت بخش اجلاس تروریست های ضد ایرانی رجوی-سعودی می شود.
با نگاه به موارد فوق که شماری ناقص از اقدامات و پذیرایی های ضد تمدنی فرانسوی ها علیه برخی ملل دیگر است، شاید بتوان دریافت که چرا تروریست ها سهل الوصول ترین هدف غربی را خود فرانسه می دانند. فرانسوی ها نیز البته باید بدانند که از هر ده تروریست خوب!! که در کشور خود به او اجازه سکنی می دهند یکی ممکن است خودزنی کند!